تاريخ ، براي آيندگان حکايت کن که مردمان زمانه ام بي عدالتي را دوست دارند و نامهرباني را شيوه بزرگان مي دانند ؛ حکايت کن در اين زمانه انسانها خشم خود را با دشنام بيان مي کنند و دست کودک بازيگوش را با سنگ مي شکنند و از اين کار خود خرسندند زيرا همه انسانهايي را که به شيوه آنها رفتار نکنند مستحق عذاب مي دانند...
سلام .پست قشنگي بود.مثله هميشه.
(آرزوهاي خودتون رو يه جا يادداشت كنيد.خدا هيچ وقت يادش نميره ولي شما يادتون ميره اون چيزايي كه الان داريد و بهش رسيديد يه زماني آرزوتون بوده....)
اين تيكه رو هم يادگاري از من داشته باش.
فدات.باي
سلام دوست من پستت عالي و زيباست برات آرزوي موفقيت رو ميکنم
به منم سري بزن منتظرم
http://tofanezard.blogfa.com
سلام خواهر خوبم
وقتي شعر زيبايي رو كه نوشته بودي خوندم حس عجيبي داشتم حسي مثل حس غريب يك مرغ مهاجر.............
راستي جسارتا ميخواستم اگه اجازه بدين يكي دو تا كلمه به شعر زيبايي كه نوشته بودين اضافه كنم ميدونم كار زشتي دارم ميكنم اما منو ببخش
من و دل و وفاي دل به سويت آيم و تو هم
پري و جن و انس را عليه من سپاه کن
گواه کرده ام تو را و عاشقم به عشق تو
تو هم چنين بگو سپس خداي خود گواه کن
خيلي زيبا بود خيلي دلنشين بود خيلي زلال بود خيلي ساده بود اينقدر زلال و شفاف كه ميشه يه دل صاف و ساده رو از پشت اون ديد بازم ميگم منو ببخش من شاعر نيستم اما بر دست و قلم همه اونايي كه دل خودشونو نثار دوستان ميكنند بوسه ميزنم
سلام
قالب رو از قالب هاي پارسي بلاگ انتخاب كنيد...
خيلي زيبا بود
موفق باشين
يا علي
اي صميمي! . . . اي دوستگاه و بيگاه لب پنجره ي خاطره ام مياييديدنت . . . حتي از دورآب بر آتش دل مي پاشدآنقدر تشنه ي ديدار تو امکه به يک جرعه نگاه تو قناعت دارمدل من لک زده استگرمي دست تو را محتاجمو دل من . . . به نگاهي از دورطفلکي مي سازداي قديمي! . . . اي خوبتو مرا يادکني . . . يا نکنيمن به يادت هستممن صميمانه به يادت هستمدايم از خنده لبانت لبريزدامنت پرگل باد
اندکي صبر ؛ تکه اي اميد و به ا ندازه کف دست گذشت بر بقچه ام مي گذارم و به سوي فرداهايي روشن قدم مي گذارم ...
اگه ميشه منوبااسم احمد (خورشيد تابان ) لينكمو بزار