اي صميمي! . . . اي دوستگاه و بيگاه لب پنجره ي خاطره ام مياييديدنت . . . حتي از دورآب بر آتش دل مي پاشدآنقدر تشنه ي ديدار تو امکه به يک جرعه نگاه تو قناعت دارمدل من لک زده استگرمي دست تو را محتاجمو دل من . . . به نگاهي از دورطفلکي مي سازداي قديمي! . . . اي خوبتو مرا يادکني . . . يا نکنيمن به يادت هستممن صميمانه به يادت هستمدايم از خنده لبانت لبريزدامنت پرگل باد