بیا و با عطوفتت ، کمی به من نگاه کن
غریق بهر ظلمتم ، شب مرا پگاه کن
من ارچه از فراق تو چو شعله در شرار و تب
بیا و از برای خود ، مرا تو تکیه گاه کن
گواه کرده ام تو را عاشقم به عشق
تو هم چنین بگو ، سپس خدای خود گواه کن
رقیب طعنه می زند که کوششم بود گزاف
به غمزه ای رقیب را کنون تو رو سیاه کن
اگر چنین کنی که به ، و گرنه من شبی به خشم
روم به جنگ عشق تو ، تو هم بیا نگاه کن
من و دل و وفای دل ، به سویت آییم و تو هم
پری و جن و انس علیه من سپاه کن
فنا شدن به دست تو ، بود نکو برای من
بزن به قلبم آتشی و عمر من تباه کن
کنی سوال و با نگه ، که چیست آن جزای من؟
بگیر از من انتقام و بخت من سیاه کن
بگویمت که نازنین ، جزای تو چنین بود
بیا و با عطوفتت ، کمی به من نگاه کن