دیروز با کاروان عشاق راهی جمکران شدیم.پای در سفر عشقی گذاشتم که هر لحظه اش برام خاطره ای به یاد موندنی شده .
وقتی که کاروان به طرف جمکران راه افتاد باورم نمی شد که اقام منو طلبیده تا به جمکران بیام بعد از 2 سال که پا به جمکران نگذاشته بودم شوقی وصف ناپذیر در تمام وجودم پدیدار شده بود . نزدیکی های جمکران عده ای پیاده می شدند که با پای پیاده خدمت اقاشون برسن . اقایی که سالیانی است که جمعه ها منتظر ظهورش هستیم من هم به عشق اقام و ارزویی که داشتم از کاروانم جدا شدم با پای پیاده به طرف گنبد سبز اقام رفتم ولی قبل از اینکه خودم به اونجا برسم دلم زودتر از خودم به اونجا رفته بود آرزویی که خیلی دوست داشتم یراورده بشه این بود که با پای پیاده به طرف جمکران برم بالاخره دیشب براورده شد با پای پیاده راه افتادم .
چه نمای قشنگی داره ، گنبدی سبز نورانی گنبدی که تو دل شب مثل یه مروارید می درخشه گنبدی که وقتی از دور میبینیش هوش از سر آدم می بره انگار خداوند عزیز این گنبد را در دل شب نقاشی کرده تا هدیه ای باشه به عاشقان اقا در طول راه اسم همه اونایی که التماس دعا کرده بودن نام بردم خیلی ها التماس دعا داشتن به هر کسی که گفتم که مخوام برم جمکران بهم می گفت دل مارا هم هوایی کردی .
وقتی که بدون کفش به طرف گنبد سبز آقام مرفتم ریگ هایی کف پایم را درد می آورد اونجا بود که به فکر عمه اقا حضرت زینب افتادم که با پای برهنه بر روی ریگهای داغ سوزان راه مرفت واقعا تحملشون زیاد بود.
وقتی داخل حیاط شدیم حیاط مملو از عاشقان امام بودند و هرکسی به نحوی داشت با آقاش گفتگو می کرد، برخی ها نماز می خوندن، برخی دیگر با گریه از اقاش چیزی رو می طلبید، به نیابت اونایی که التماس دعا داشتن نماز امام زمان خوندم .
قبل از اینکه به جمکران برسم با خودم گفتم باید همه حرفهای دلم رو بهش بگه ولی مگر اشک مجال میداد که همه حرفهایی که رو دلی سنگینی می کرد رو به آقام بگم ولی به هر حال آقام همه چیز رو از نگام خونده .
وقت تنگ است باید برویم باید یه سری هم به قم بزنیم ، خواهر امام رضا ، امام رضا فرمودند که هر کسی که خواهرم را در قم زیارت کتد انگار به زیارت من آمده و من خوشحال از اینکه به طرف حرم حضرت معصومه میروم و ناراحت از اینکه باید از جمکران دل بکنم برای آخرین بار یه نگاه سیر به گنبد سبز می اندازم و به ذهنم میسپارم تا موقعی دوباره به جمکران بیام دل کندن برام سخته ، دل کندن از اون گنبد سبز که عاشقشم ، دل کندن از حیاط ش ، جدایی چقدر سخته کم کم دیگه باید برم وقت تنگ است همه خواسته هام به ذهنم میاد و آقام هم همه ی خواسته هام رو می شنوه بار دیگر گنبد سبز را نگاه می کنم به آقام می گیم که خداحافظی نمی کنم تا دوباره بیام اینجا.
به قم میرسم گنبد طلایی حضرت معصومه را می بینم ه چه درخشش خاص خودش رو داره دوباره اسم تک تک کسانی که التماس دعا داشتن را میارم و برای ظهور آقام ، سلامتی مریض ها ،... دعا می کنم .
باز هم وقت تنگ است باید حرکت کنم ، رویم را به طرف گنبد طلایی حضرت معصومه می گردانم ، می گم که دوباره منو بطلب که بیام ، سلامی می دهم از حیاط حرم خارج می شوم و من ناراحت از این که چقدر وقت تنگ است و خوشحال از اینکه آقام برگه رضایت نامه رو امضا کرد تا من به اونجا بیام.
خدایا !
این سفر عشق را نصیب همه عاشقان آقا و حضرت معصومه کن....
التماس دعا